گزارش برنامه قله دماوند(شمالی)

  • تاریخ اجرای برنامه : 1401/04/16

به نام خداوند جان آفرین

قدیرِ زمین پر زِ کوه آفرین

آن روز که بر حادثه لبخند زدیم

سر به چوبه­ی دارِ تو پیوند زدیم

ما کوله به قصد قافِ عشقت بستیم

پرچم به سر کوهِ دماوند زدیم

عنوان برنامه: صعود به دماوند از جبهه شمالی

تاریخ اجرا: 16 الی 18 تیر 1401

سطح برنامه: سنگین

منطقه اجرای برنامه: شروع برنامه از روستای ناندل

سرپرست: آقای وحید طاهری

سرقدم صعود: خانم ها مینو گلی و هدا احسانی

سرقدم فرود: آقای محمد گلباز

امداد و نجات: خانم هدا احسانی

عقبدار: آقای محمد گلدار

عکاس: آقای رامین کارخانه

پشتیبان: آقای حامد همتی

ارتباط با پشتیبان: خانم مریم فلاحت پیشه

گزارش نویس: خانم عاطفه احمدزاده

تعداد شرکت کنندگان: 14 نفر

اعضای تیم:

خانم ها: هدا احسانی، عاطفه احمدزاده، فرشته یکه فلاح، مریم فلاحت پیشه، شبنم محمدی، مینو گلی، زهرا دربندی

آقایان: وحید طاهری، محمد گلباز، ابراهیم گلباز، محمد گلدار، رامین کارخانه، کیوان اکبرزاده، ایمان طباطبایی

شرح برنامه:

صبح روز پنج شنبه 16 تیر 1401، اعضای گروه طبق هماهنگی های پیشین، راس ساعت 10:30 صبح مقابل پارکینگ چمران کرج، دور هم جمع شده و با انرژی بالا و روحیه تیمی و شکست ناپذیر و با شوقی وصف ناشدنی برای دیدار با دماوند جان، سوار مینی بوس شده و به سمت روستای ناندل راهی شدیم.   البته پیش از حرکت، استاد سعدی بیک­زاده بدون هماهنگی قبلی، برای بدرقه­ی ما به محل قرار آمدند و انرژی و روحیه­ی فوق­العاده­ای به تیم تزریق کردند.

اولین لحظه­ی شوق­انگیزِ ماجراجویی ما زمانی بود که برای اولین بار از پسِ یک پیچ، دماوند باشکوه رخ نمایاند و در همان نگاه اول از پشت شیشه های ماشین، شوق و دلهره همزمان وجودمان را فرا گرفت؛ شوقی از اولین نگاه و دلهره­ از عظمتی آن­چنان بلند و پرشکوه که که باید گردن خم می­کردیم برای تماشای قله­ای که طعنه به آسمان زده بود.

ساعت 15:30 به روستای ناندل و پس از یک ساعت سوار بر نیسان، ساعت 16:30  به محل سنگ استراحت که پای کار صعود بود، رسیدیم.

پیش از شروع صعود، آقای طاهری تقسیم وظایف را انجام داده و زمان­بندی روز اول برنامه را مشخص کردند و نکات مهم فنی و ایمنی و سلامتِ شخصی را به اعضای تیم گوشزد کردند. سپس در ساعت 17 سفر جسورانه­ی ما به سرقدمی خانم مینو گلی رسما آغاز شد. مسیر صعود در ابتدا از دشت و بدون شیب آغاز شد و کم کم شیب ملایمی گرفت. از نکات مهم این ساعت، صعود با سرعت پایین برای ذخیره­ انرژی در طول سه روز برنامه به توصیه­ سرپرست و ذکاوت سرقدم عزیز خانم گلی در انتخاب مسیر از روی یال و دور از

پاکوب­های شن­اسکی که می­توانست انرژیِ زیادی از اعضای تیم بگیرد، بود.

در طول پیمایش اولیه، هرگاه سر بلند می­کردیم و دماوند را آن­طور زیبا و شکوهمند مقابل خود می­دیدیم، لرزشی در دل حس می­کردیم و غرق در رویای رسیدن می­شدیم. پس از حدود دو ساعت پیمایش و در ارتفاع حدودا 3000 متری، وقتی به سمت چپ خود و به شرق­ جغرافیایی نگاه کردیم، متوجه تشکیل اقیانوس ابر بی­نظیری شدیم که بالای روستای ناندل تشکیل شده بود. در این نقطه کمی استراحت کرده و محو زیبایی این منظره به ثبت عکس مشغول شدیم، بی خبر از آن­که در روزهای پیش رو و در ارتفاعات بالاتر، قرار است چه افق بزگ­تر و زیباتری از این اقیانوس ابر بی­کران ببینیم.

حدود ساعت 8:30 به ارتفاع 3500 رسیدیم. در این نقطه آقای طاهری اعلام کردند که می­توانیم کمپ خود را در همین نقطه برپا کنیم، اما در صورتی که همه­ی­ تیم توان کافی را دارند، بهتر است صعود را تا ارتقاع 3800 ادامه داده و کمپ را در جان­پناه 4000 برپا کنیم که با موافقت تمام اعضای تیم مواجه شد. و البته در روزهای بعدی متوجه شدیم این تصمیم برای پیشبرد صعود و زمان­بندی درست برنامه، چه اندازه مهم و درست بود و نشان از درایت و مدیریت عالی سرپرست داشت. از ساعت 9 که خورشید در سمت راست ما غروب کرد، مهتاب تمام مسیر را طوری روشن کرد که نیازی به استفاده از هدلایت نبود و صعود را در نوازش­ مهربانانه­ی ماهِ سخاوتمند ادامه دادیم.

سر انجام ساعت 10:30 به محل جان­پناه 4000  که در ارتفاع 3950 متری قرار گرفته، رسیدیم و از آن­جایی که کوهنوردان دیگری در جان­پناه مشغول استراحت بودند، بلافاصله شروع به برپایی چادرها کردیم که با سرمای هوا و در میان وزش شدید باد کار دشواری بود. در ادامه هر کرده در چادر خود شام را صرف کردند و پس از یک روز صعود، به امید فردایی نزدیک­تر به بامِ ایران، در خواب و استراحت شدند.

صبح روز دوم برنامه، تمامی اعضا ساعت 7صبح از خواب بیدار شده و تا ساعت 7:45 به صرف صبحانه و جمع نمودن وسایل و چادرها مشغول شدیم. سپس آقای طاهری برنامه زمانی و نکات فنی روز دوم ، به ویژه نکاتی پیرامون خطراتِ مسیرِ پیش رو از جمله ریزش سنگ از بالادست و از بستر یخچال­ها، را اعلام کردند و ساعت 8 به سمت جان­پناه 5000 که در ارتفاع 4650 متری قرار دارد، حرکت کردیم.

در مسیر صعود روز دوم، یخچال های طبیعی دماوند در بالا دست قابل مشاهده بودند و از دیدنی­های مسیر، یک بز کوهی بود که با چابکی از صخره­ای به صخره­ی دیگر می­جهید و ما چند دقیقه­ای محو تماشایش شدیم. مسیر صعود از جان­پناه 4000 به جان­پناه 5000، رفته رفته صخره­ای و چالشی میشد و یک ساعت آخر را تا حد زیادی به صورت دست به سنگ طی کردیم که البته حمل کوله­ های سنگین در شیب، این دشواری را دو چندان می­کرد.. در نهایت در ساعت 12:30 از پسِ آخرین صخره و در میانِ خستگی ساق­هایمان، ناگهان جان­پناه را مشاهده کرده و لبخند رضایت بر لب­هایمان نشست. بلافاصله مشغول پیدا کردن جای مناسبی برای کمپ شده و چادرها را برپا کردیم. پس از صرف نهار، اعضای هر کرده ساعتی را به استراحت در چادرهای خود گذراندند. هرچند که آن­قدر زیبایی پیش رو و پشت سرمان بود که صرف­نظر از تماشای آن­ها و استراحت حقیقتا کار دشواری بود. در این نقطه یک درِ چادرهایمان رو به بالا بود که یخچال­های دوبیسل و سیوله و همچنین قله در میدان دید بودند و درِ دیگر چادر رو به پایین و اقیانوسی از ابر بر فراز دشت، هوش از سر انسان می­برد.

در ساعت 16:30 تمام اعضای تیم با کوله­ های سبک شده حاوی وسایل ضروری شامل لباسِ گرم، آب و مواد قندی، مقابل جان­پناه، برای صعودی یک ساعته جهتِ هم­هواییِ بیش­تر جمع شدیم و آقای طاهری نکات مهمی در رابطه با صعودِ پیشِ رو گوشزد کردند، از جمله این­که مسیرِ پیشِ رو در بسترِ یخچال قرار گرفته و به دلیل تابشِ آفتاب و امکان آب شدنِ برف­ها و خطرِ رها شدنِ سنگ در شیبِ تند، باید با دقت و تمرکزی دو چندان حرکت کنیم . همچنین این مسیر تا حد زیادی شن­اسکی بود که صعود را کمی دشوار می­کرد. طی مسیر یخچال­های دوبیسل و سیوله را در سمت راست خود می­دیدیم که همان­طور که آقای طاهری هشدار داده بودند، چندین بار شاهد سقوطِ سنگ­های بزرگ با سرعتِ بسیار زیاد در مسیر یخچال دوبیسل بودیم. در نهایت پس از یک ساعت صعود در ارتفاع نزدیک به 5000 توقف کرده و حدود یک ساعت را به صرف مواد قندی و استراحت و ثبت عکس یادگاری گذراندیم. این پروسه تاثیر زیادی برای هم­هواییِ بیش­تر و بهتر برای صعودِ روز بعد به سمت قله داشت. در مسیر بازگشت به سمت کمپ،  از آن­جایی که ذخیره­ی آب تمامی افراد به پایان رسیده بود، باید اقدام به تهیه آب از محل یخچال­ها در ارتفاع 4700 متری و در سمت چپ جان­پناهِ 5000 می­کردیم. تیم انتخابی سرپرست شامل آقایان محمد گلباز، رامین کارخانه، کیوان اکبرزاده و خود آقای طاهری، همنوردان عزیز و شجاعی بودند که زحمت تهیه آبی تمیز و گوارا را تقبل کردند. محل تهیه­ آب کاملا زیر و در مسیر یخچال قرار داشت و خطر ریزش سنگ به قوت خود باقی بود و به همین جهت سایر اعضای تیم از دور گوش به زنگ بودیم که در صورتِ نیاز به همنوردانِ خود هشدار دهیم.

در نهایت حدود ساعت 7 به محل کمپ بازگشتیم و متاسفانه در این زمان، باد چادر یکی از همنوردان که به خوبی محکم نشده بود را با خود برد. پس از صرف شام نیمی از اعضای تیم در جان­پناه و نیمی دیگر در چادر، به امید و شوقِ فردا و گام نهادن بر بام ایران، به استراحت پرداختند.

ساعت 3 صبح روز سوم، تمام 14 نفر اعضای تیم ما، از خواب برخاسته و پس از صرف صبحانه و آماده کردن وسایل، ساعت 4 بامداد با کوله­های سبک و زیر نور هدلایت به سمت قله راهی شدیم. در مسیر صعود سرعت آهسته و پیوسته و تنفس صحیح و مداوم به طور مرتب از طرف سرپرست به اعضا یادآوری می­شد. در ارتفاع حدود 5000 ما یکی از زیباترین طلوع­های عمر خود را بر فراز ایران­زمین به تماشا نشستیم. طلوعی که زیبایی آن در هیچ عکس و ویدیو و حتا واژه­ای قبل ثبت و وصف نیست.

هرچه ارتفاع و شیب بیش­تر می­شد، ضرورت تنفس مداوم در هر گام هم بیش­تر میشد و کم­کم بوی گوگرد هم حس میشد که این خود به سختی تنفس و سردرد ناشی از ارتفاع زیاد، می­افزود. شاید بتوانم به نمایندگی از تمامی همنوردانم بگویم که از این پس هر گامی که برداشتیم با بغض بود،چرا که شاید با هر گام یکی از سختی­هایی که نه در این صعود، که در زندگی پشت سر گذاشته بودیم، زمین خورده بودیم، ناامید شده بودیم، هرچند جان­آزرده اما دست بر زانو گذاشته و دوباره برخاسته بودیم، پیش چشممان می­آمد. و شاید اگر تمام آن سختی­ها و شکست­ها و زمین خوردن­ها نبودند، ما به آن لحظه نمی­رسیدیم.

خان هفتم صعود ما پیش از رسیدن به قله، عبور از روی یخچال بود. مسیر صعود ما از میان یخچال دوبیسل و یخچال عروسک­ها می­گذشت و در آخرین گام­های پیش از رسیدن به قله، باید از روی یخچال می گذشتیم که البته این مسیر هم با راهنمایی­های آقای طاهری و سرقدمی بسیار عالی خانم احسانی به خوبی طی شد.

توصیف لحظه­ی گام نهادن بر بام ایران، قله­ی دماوند، که آرزوی هر کوهنورد ایرانی است، قابل وصف نیست. شاید بتوان گفت لحظه­ای که سرپرست گرامی پیش­تر از ما در آستانه­ی دروازه شمالی دماوند ایستاد و با بغض برای تک تک ما دست زد و تبریک گفت، باشکوه­ترین لحظه­ی این برنامه بود و لحظه­ی گذر از دروازه و قدم گذاشتن بر بلندای ایران، زمانی بود که بغض­هامان به اشک نشست، اشکی از سر شوق و افتخار، اشکی از عمق جان و دل که به آن­چه آرزو کرده رسیده و حالا آرام گرفته بود.

و سرانجام ما، تیم چهارده نفره­ی آسمان البرز، با عشق و افتخار، ساعت 10:30 روز 18 تیر 1401 با تمامی نفرات، محکم و استوار، موفق به صعود بام ایران و بلندترین قله­ی آتشفشانی آسیا و خاورمیانه،، قله­ی دماوند به ارتفاع 5671 متر شدیم. بی­ شک این صعود با چنین نظم و برنامه­ریزی عالی، مدیون تجربه، آگاهی و کاربلدی سرپرست گرامی جناب اقای طاهری بود که در قله تمامی اعضا به آن اذعان داشته و از ایشان تشکر کردیم. همچنین یادی از مرحوم آقای بابک دکترزاده بنیان­گذار باشگاه آسمان البرز کردیم.

حدود 30 دقیقه در قله صرف ثبت عکس­های یادگاری کردیم و ساعت 11 فرود ما آغاز شد. مسیر فرود از همان مسیر صعود بود که با سرعت بیش­تری طی می شد، اگرچه که در نقاطی که باید دست به سنگ طی میشد،احتیاط لازم به عمل می­آمد.  ساعت 14:30 به محل جان­پناه 5000 رسیدیم و یک ساعت به صرف نهار و جمع کردن چادرها و کمپ سپری شد. ساعت 15:30 به طرف پایین دست حرکت کردیم و بی وقفه تا جان­پناه 4000 ادامه دادیم. در این محل مجددا 30 دقیقه استراحت کرده و سپس به طرف پای کار حرکت کردیم. از این به بعد شیب ملام بود و تا رسیدن به دشت بیش­تر مسیر به صورت شن­اسکی بود. در نهایت ساعت 20 به محل سنگ استراحت رسیدیم، جایی که نیسان منتظر ما بود. در  این نقطه وقتی به پشت سر خود نگاه می­کردیم و دماوند را همچنان زیبا و استوار می­دیدیم، باورمان نمی­آمد که همین چند ساعت پیش در آن ارتفاع ایستاده بودیم و انگار خوابی خوش دیده بودیم و هم­چنان چشمانمان از تماشایش سیر نمی­شد و دلمان به خداحافظی رضایت نمی­داد.

ساعت 9 شب از روستای ناندل به وسیله­ی میدل­باس به سمت کرج حرکت کردیم و ساعت 11 در آبعلی برای صرف شام توقف کردیم. در نهایت ساعت 2 بامداد به محل پارکینگ چمران رسیدیم و سفر ماجراجویانه­ی ما در حالی به پایان رسید که توشه­ای بی­نظیر و منحصر به فرد به تجربه­ی زیسته­مان افزوده شد و شاید در زندگی هر جا ادامه دادن به نظر سخت آمد، باید وسعتِ شگرفِ دماوند را پیش چشمانمان مجسم کنیم و به خودمان یادآوری کنیم که روزی قدم در چه راهی گذاشتیم و از پسش برآمدیم.

و شاید درست حالا زمانی باشد که ما باید قصیده­ی­ ملک الشعرای بهار را که در 1301 در اعتراض به ظلمِ زمانه، برای دماوند سرود، مرور کنیم، به ویژه این چند بیت را:

چون گشت زمین ز جور گردون

سرد و سیه و خموش و آوند

بنواخت زخشم برفلک مشت

آن مشت تویی تو، ای دماوند

تو مشت درشت روزگاری

از گردش قرن‌ها پس افکند

ای مشت زمین بر آسمان شو

بر ری بنواز ضربتی چند

نی‌نی تو نه مشت روزگاری

ای کوه نیم ز گفته خرسند

تو قلب فسردهٔ زمینی

از درد ورم نموده یک‌ چند

تا درد و ورم فرو نشیند

کافور بر آن ضماد کردند

شو منفجر ای دل زمانه

وان آتش خود نهفته مپسند

خامش منشین سخن همی گوی

افسرده مباش خوش همی خند

پنهان مکن آتش درون را

زین سوخته‌جان شنو یکی پند

گر آتش دل نهفته داری

سوزد جانت به جانت سوگند

برای مشاهده نقشه راه بر روی لینک زیر کلیک کنید

دانلود پیوست ها

ویدیو

اعضای شرکت کننده